میخواهم در مطلع این قافیه بمانم... دستدست کنم و آنقدر باسمه و بازگشت همه و انا لله کنم تا شاید... تا شاید فرصتی پیش آید... فرجهای که کسی... غریبه و آشنایش مهم نیست... از راه برسد و بگوید همهی این روزهای گذشته خیال کابوسواری ناشی از تب و مرض دنیا بوده است و آنچه دیدیم و شنیدیم و خواندیم و بردیم و به خاک سپردیم همه تکههایی از آن کابوس دهشتناک بودند نه حقیقتی که اکنون در سوگ آن نشستهایم. |